وارد ۲۹ اسفند ۱۴۰۱ هم شدیم. اسفندی که پراسترس و پرالهتاب بود و همین استرس و الهتاب به فروردین ۱۴۰۲ هم منتقل خواهد شد. ۱۴۰۱ هم چیزی به انتهایش نمانده است. دارد باران می بارد و صدای قطره های باران به گوش میرسد. این انتهای بارانی میتوان یه شروع رمانتیک را رقم بزند. نمی دانم چگونه ۱۴۰۱ را توصیف کنم، اما هرچه که بود برای من راضی کننده بود، البته به جز بحث اقتصادی. بهار ۱۴۰۱ با ماجرای الهام و حجت شروع شد. اسباب کشی از مجیدیه تهران به خلخال، تعمیراتی که برای خانه باید انجام میشد از تعویض آبگرمکن تا تعویض پنجره ها، اینکه باید برای همه توضیح میدادم که چرا ایرانم و قصه ای که گفتنش برای هرکس متفاوت بود. تابستان ۱۴۰۱، تابستانی بود پر از امید، پر از مصاحبه برای دکترا و هرچقدر به انتهای تابستان نزدیکتر میشدم، امیدواری ها بیشتر و بیشتر میشد. اتفاق خوب، امتحان آیلتس بود که پس از مدتها توانستم اعتماد به نفس زبانم را جمع و جور کنم. تابستان پرکاری بود، از مصاحبه ها که بگذریم و برنامه ریزی فشرده که برای زبان چیده بودم هم بگذریم، تمرین هایی بود که باید برای مصاحبه های سوئد انجام میدادم. از کارلستاد بگیر تا مالمو. حتی مالمو را فینال هم رفتم اما احتمالا حمکتی بود که نشد. پاییز بیشتر فصل آفرها بود، از انگلیس، استرالیا و سوئد. محصولی که تابستان کاشته بودم، داشت کم کم در پاییز نتیجه میداد. اگرچه مصاحبه کارلستاد را همان اوایل پاییز دادم اما مصاحبه های قبلی تمرینی برای این مصاحبه بود که مرا آماده و پخته مصاحبه و تمرین حل کردن کرده بودند. پاییز فصل قبول کردن یا نکردن آفرها بود، آفرهایی که واقعا گذشتن از آنها سخت بود ولی باید به جمع بندی میرسیدم. وقتی که زمستان آمد، در واقع فصل انتظار برای ویزاها بود. جال سونوگرافی......
ما را در سایت سونوگرافی... دنبال می کنید
برچسب : نویسنده : sadeqmsg بازدید : 342 تاريخ : يکشنبه 6 فروردين 1402 ساعت: 21:28